یک تکه چمن

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.  

من به آنان گفتم: 

 آفتابی لب درگاه شماست  

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.  

و به آنان گفتم :  

سنگ آرایش کوهستان نیست  

همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .  

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.  

پی گوهر باشید.  

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.  

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم

«سهراب سپهری»  

صدا...

زمین باران را صدا میزند، من تو را...

اشک های یک مرد

همیشه شنیده ام که گریه مرد سنگین است و دیدنش سنگین تر.اما نمی دانستم شنیدنش هم اینطور خرابت می کند.من گریه یک مرد را شنیده ام و خدا می داند که چگونه ام.تحملش دل بزرگ می خواهد که من ندارم.